من تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت
در تهاجم با زمان اتش زدم
من بهار عشقم را دیدم ولی باور نکردم
یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم
من ز مقصد ها پی مقصودهای پوچ افتادم
تا تمام خوب ها رفتند و خوبی ماند در یادم
من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت
بهارم رفت،عشقم مرد،یارم رفت...
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در سه شنبه 24 خرداد 1390برچسب:, ساعت 23:52 توسط Fah| نظر بدهيد
|